در دنیای امروز، نظریههای توطئه در ذهن بسیاری از افراد نقش مهمی پیدا کردهاند؛ افراد رویدادهای مختلف را میبینند و به سرعت به دنبال کشف “حقیقت پنهانی” پشت آنها هستند. اینکه چرا باور به چنین نظریههایی اینقدر جذاب است و چگونه برخی ادعاهای عجیب و اغلب بیاساس به راحتی جای خود را در ذهن ما باز میکنند، پرسشهای مهمی هستند که باید به آنها پرداخت.
در این پست، به سه تعصب ذهنی اشاره میکنیم که به نظر میرسد نقش مهمی در تقویت باور به نظریههای توطئه دارند. نخستین تعصبی که به آن خواهیم پرداخت، «تعصب در روایتسازی» است؛ ذهن انسان برای درک واقعیت به دنبال داستانهایی منسجم و علت و معلولی میرود. دومین تعصب، «تعصب در مقیاس اهمیت» است که بر اساس آن، انسانها انتظار دارند رویدادهای بزرگ ناشی از دلایل بزرگ و معنادار باشند. و در نهایت، سومین تعصب چیست؟
با ما همراه باشید تا در این مقاله به بررسی علمی و دقیق این تعصبات بپردازیم و دریابیم که چگونه این ویژگیهای ذهنی ما ممکن است به پذیرش و گسترش نظریههای توطئه دامن بزنند.
تأثیر تعصب روایی بر جذابیت داستانهای توطئه
این نوع رویکرد در تناقض کامل با واقعیتهای تصادفی یا کوچکتر جهان واقعی قرار دارد، که اغلب جذابیتی برای ما ندارند. برای بسیاری از مردم، پذیرفتن این فرض که چیزهای بزرگ ممکن است به علت رؤیدادهایی کوچک یا بیاهمیت اتفاق بیفتند، بسیار سختتر از باور به توطئهای بزرگ و پرقدرت است. وقتی ذهن انسان به جذابیتهای داستانسازی بیش از پیچیدگیهای واقعی گرایش دارد، نظریههای توطئه به راحتی در باورهای او جای میگیرند.
چرا ذهن تمایل به یافتن علتهای بزرگ برای رویدادهای بزرگ دارد
ذهن ما همواره به دنبال یافتن روابط علیتی است که بتواند نقش علتها و نتایج را در کنار هم قرار دهد. زمانی که با رویدادی بزرگ مانند انقلاب یا وقوع جنگ مواجه میشویم، ذهن بهسختی میتواند تصور کند که یک اتفاق کوچک، مثل خشم یک فرد از وضعیت مالی خود، جرقهای برای این تغییرات گسترده باشد. به این پدیده تعصب به عظمت میگویند؛ یعنی باور به این که رویدادهای بزرگ باید حتماً علتهای بزرگ داشته باشند. این تفکر درواقع به ما کمک میکند تا جهان را با ساختاری قابلدرکتر تفسیر کنیم.
اما حقیقت این است که بسیاری از رخدادهای بزرگ در تاریخ، بر اساس دلایل کوچک و پیشبینیناپذیر شکل گرفتهاند. ذهن ما اما برای پذیرش این سطح از تصادفیبودن و عدم پیوستگی مقاوم است و سعی میکند الگوهایی بزرگتر و علتهایی قابل باورتر برای رویدادهای مهم پیدا کند. این میل طبیعی که نتیجه تمایل به اطمینان و قطعیت است، میتواند یکی از مهمترین دلایلی باشد که افراد را به پذیرش و باور نظریههای توطئه سوق میدهد. این نظریهها برای رویدادهای بزرگی مثل انقلابها و بحرانهای سیاسی توطئهگران بزرگ و قدرتهای پنهانی را مسئول میدانند، و به این ترتیب پاسخهای سادهتری برای ذهن پیچیده ما ارائه میدهند.
در جوامعی که با پیچیدگیهای روزافزون اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی مواجه هستند، این مسئله حتی شدیدتر میشود. وقتی مردم نمیتوانند توضیح منطقی و قابلفهمی برای تحولات وسیع پیدا کنند، تمایل آنها به نظریههای توطئه قویتر میشود. این دقیقا همان جایی است که عدم توانایی در درک رابطه بین علت و معلول میتواند منجر به برخی از تحلیلها و باورهای نادرست شود، که بدون اینکه مبتنی بر حقایق باشند، به روایات هیجانانگیز و داستانهایی بزرگتر از واقعیت چنگ میزنند.
نقش شناختی
چگونه مغز به دنبال الگوهای پنهانی در نظریههای توطئه میگردد
مغز ما بهطور طبیعی به دنبال الگوها و داستانهای منسجم است و این تمایل به پدیداری نظریههای توطئه کمک میکند. این الگوی ذهنی که به «تعصب روایت» معروف است، به ما کمک میکند تا به جای پذیرش رویدادهای تصادفی، به دنبال توضیحاتی داستانوار و قابل پیشبینی باشیم. به همین دلیل، وقتی با رویدادهای پیچیده یا غیرمنتظره مواجه میشویم، مغز تمایل دارد روایتی با علت و معلولی منظم بسازد تا ابهام را برطرف کند. جالب اینجاست که نظریههای توطئه معمولاً نهتنها داستانهای سادهای ارائه میدهند، بلکه بسیار گیراتر و مهیجتر از حقایق آشکار هستند. این «ماجرایی بودن» توطئهها باعث میشود که ذهن ما به جای حقایق تصادفی به سمت هیجانزدههای توطئهای کشیده شود.
تعصب دوم که تعصب بزرگ شدن یا «تعصب اندازه» نامیده میشود، این باور ذهنی را ایجاد میکند که رویدادهای بزرگ تنها میتوانند بهوسیلهٔ علتهای بزرگ و قدرتمند ایجاد شوند. مغز انسان به سادگی نمیپذیرد که یک واقعهٔ بزرگ مانند انقلاب یا جنگ داخلی ممکن است بهوسیلهٔ یک عامل کوچک آغاز شده باشد. به عنوان مثالی از پدیدهٔ بهار عربی، ذهن انسان با دشواری میپذیرد که اعتراضات گسترده و سقوط نظامهای سیاسی ممکن است از اقدام یک نفر ناشی شده باشد که در اعتراض به وضعیت اقتصادی اقدام به خودسوزی کرده است.
چالش اینجاست که توطئهها با استفاده از این تعصبات ذهنی، داستانهایی پیچیده و بزرگتر از واقعیت میآفرینند و به همان علت، برای ما جذابتر و باورپذیرتر به نظر میرسند. ذهن ما تصور میکند که چنین رویدادهای تاریخی منحصربهفرد باید نتیجهٔ طرحهای بزرگ و مخفی از سوی قدرتها و گروههای ناشناخته باشد. نتیجه اینکه، هرچند نظریههای توطئه ممکن است کاملاً نامعقول باشند، مغز ما همچنان تمایل دارد به داستانی که آنها ارائه میدهند جذب شود.
پرسش و پاسخ
پرسش و پاسخ درباره فیلم “آیا این سه تعصب ذهنی میتوانند باور به نظریههای توطئه را تقویت کنند؟”
این ویدیو به بررسی نقش سه نوع تعصب ذهنی (بایاسهای شناختی) در تقویت باور به نظریههای توطئه میپردازد. به طور کلی، انسانها تمایل دارند در شرایط پیچیده و ناشناخته به الگوهایی که برایشان مفهومساز است تکیه کنند. این موضوع به افزایش تفکر توطئهآمیز در جهان معاصر مرتبط است که حتی منجر به قطببندی شدید و کاهش اعتماد عمومی به نهادهای دموکراتیک شده است. در ادامه ویدیو، سه بایاس شناختی اصلی توضیح داده میشود که به باورپذیری نظریههای توطئه کمک میکنند:
- بایاس روایتی (narrative bias):
انسانها به طور طبیعی با داستانها بیشتر رابطه برقرار میکنند و دنیا را از طریق روایت و روابط علّی میفهمند. نظریههای توطئه اغلب داستانهای جذابی ارائه میدهند که به نظر بسیار معنادار میآیند. در مقایسه با توضیحاتی که شاید پیچیده یا حتی بدون داستان قابل فهمی باشند، این روایتهای جذاب به واسطه ساختار منسجم خود افراد را به سمت خود جلب میکنند.
- بایاس بزرگی (magnitude bias):
براساس این بایاس، ذهن انسان تمایل دارد اتفاقات بزرگ را با دلایل بزرگ مرتبط کند. به عنوان مثال، اگر تحولی عظیم در سطح جهانی رخ دهد، اغلب افراد به دنبال علتی متناسب با آن میگردند. درحالیکه ممکن است یک اتفاق به ظاهر کوچک یا غیرمترقبه، مثل تحریف اقتصادی یک فرد معترض، باعث رخدادهای بزرگ مثل تغییرات سیاسی گسترده یا حتی جنگ شود. نظریههای توطئهای معمولاً این عدم تطابق بین علت و معلول را با معرفی “دستهای پشتپرده” توجیه میکنند.
- بایاس شناسایی الگو (pattern recognition bias):
مغز ما به طور طبیعی تمایل دارد الگوهایی را حتی در دادههای پراکنده تشخیص دهد. به همین دلیل، افراد ممکن است به دنبال الگوهایی در رویدادها بگردند، حتی اگر این الگوها براساس تصادف یا اتفاقات معمولی شکل گرفته باشند. نظریههای توطئه اغلب از این تمایل استفاده میکنند تا توجیه کنند که رویدادهای پیچیده صرفاً نتیجه یک برنامهریزی دقیق و مخفیانه هستند.
چرا نظریههای توطئه تا این حد جذاب هستند؟
نظریههای توطئه به دلیل روایتهای قوی و جذابی که دارند، بهطور طبیعی ذهن را به خود جذب میکنند. آنها اغلب شامل داستانهایی هستند که دارای طرحی مشخص از علت و معلول است و به نظر منطقی میآیند. همچنین، نظریههای توطئه معمولاً تحت این توهم هستند که چیزی مخفی و مهم را کشف کردهاند که مردم عادی از آن بیخبرند، بنابراین این حس تعلق به “گروه آگاه” در افراد ایجاد میشود که جذابیت بیشتری به آنها میبخشد.
بایاس بزرگی دقیقاً چگونه کار میکند؟
پاسخ:
به طور خلاصه، بایاس بزرگی به این معنا است که ذهن انسانها تمایل دارد رویدادهای بزرگ را نتیجه دلایل بزرگ بداند. برای مثال، در گسترش بهار عربی که یک سری از قیامها و تغییرات سیاسی عظیم در خاورمیانه رخ داد، حادثهای نسبتاً کوچک – مثل خودسوزی یک مرد در تونس – میتواند آغازگر چنین تغییری باشد. اما برای بسیاری از افراد باور اینکه چنین رویداد بزرگی از یک واقعه کوچک ناشی شده باشد، سخت است. این افراد ممکن است تصور کنند که دستهای پشتپرده یا نقشهای بزرگتر در جریان بوده که این تغییرات را هدایت کرده است.
چرا مغزمان به دنبال الگوهاست؟ آیا این همیشه به توطئهپردازی منجر میشود؟
پاسخ:
توانایی تشخیص الگو در ذهن انسانی یکی از ویژگیهای مهم برای بقای ما بوده است. مثلاً اجداد ما با شناسایی الگوها در طبیعت و رفتار دیگر موجودات، توانستهاند منابع غذایی تهیه کنند یا از خطرات طبیعی جلوگیری کنند. اما این توانایی در دنیای مدرن، به خصوص در مورد رویدادهای پیچیده جهانی، گاهی منجر به شناسایی نادرست الگوها و فرضیهسازیهای توطئهآمیز میشود. به عبارت دیگر، مغزمان تمایل دارد بین رویدادهای تصادفی هم الگوی مشخصی پیدا کند، حتی اگر آن الگو واقعی نباشد.
چگونه میتوانیم از افتادن در دام این بایاسهای شناختی جلوگیری کنیم؟
اولین قدم برای جلوگیری از افتادن به دام نظریههای توطئه و بایاسهای شناختی، آگاهی از وجود آنهاست. وقتی بدانیم که ذهن انسان به طور طبیعی تمایل دارد تا داستانها را جذابتر و الگوها را معنیدارتر از آنچه هستند تفسیر کند، میتوانیم نسبت به تحلیل و قضاوتهای عجولانه محتاطتر عمل کنیم. همچنین، تمرین تفکر انتقادی و رد سادهلوحانهترین و نخبهگراترین توضیحات میتواند به کاهش گرایش به این نوع تفکرات کمک کند.
دیدگاهها و نتایج
حال که به پایان این بحث رسیدیم و به دلایل مختلفی که ممکن است باور به نظریههای توطئه را تقویت کنند، از جمله تعصبهای ذهنی مانند تعصب روایتی و تعصب بر بزرگی علت و معلول پرداختیم، سوالاتی برجای میماند: آیا این سه نوع تعصب ذهنی میتوانند توضیح دهند که چرا برخی افراد به چنین نظریههایی جذب میشوند، در حالی که دیگران آنها را بهراحتی کنار میگذارند؟ اگرچه میدانیم که این تعصبها نقش مهمی ایفا میکنند، اما تا چه حد ما به عنوان انسان توانایی مقابله با این تعصبات داریم؟ آیا امکان دارد که با آموزش و تقویت تفکر عقلانی، بتوانیم درک واقعگراتری از جهان داشته باشیم، یا این تعصبات به شکل غیرقابل اجتنابی بر ادراکهای ما تأثیرگذار هستند؟
و در نهایت، آیا در دنیای امروز که اطلاعات و اطلاعات نادرست با سرعت سرسامآوری منتشر میشوند، جامعه ما میتواند راهی برای سالمتر نگه داشتن گفتوگوهای عمومی و شخصی پیدا کند؟ شما چه فکر میکنید؟