پشت پرده باورها: چرا نظریههای توطئه اینقدر جذابند؟
در دنیای امروز، نظریههای توطئه به طرز عجیبی در بین مردم رواج پیدا کردهاند. به طوری که با وقوع هر رویدادی، بسیاری به سرعت در پی یافتن “حقیقت پنهانی” در پس آن هستند. سوال اینجاست که چه چیزی باور کردن این نظریهها را تا این حد جذاب میکند؟ و چگونه برخی ادعاهای عجیب و غریب و بیاساس به راحتی در ذهن ما جای میگیرند؟
در این نوشتار، به بررسی سه مورد از مهمترین تعصبهای ذهنی (Cognitive Biases) میپردازیم که به نظر میرسد نقش پررنگی در تقویت باور به نظریههای توطئه دارند.
- تعصب در روایتسازی (Narrative Bias): به این معنا که ذهن ما برای درک بهتر دنیا، به دنبال داستانهای منسجم و علت و معلولی میگردد.
- تعصب در مقیاس اهمیت (Magnitude Bias): به این معنا که ما انتظار داریم اتفاقات بزرگ، دلایل بزرگ و مهم داشته باشند.
- تعصب در تشخیص الگو (Pattern Recognition Bias): به این معنا که مغز ما به طور طبیعی به دنبال یافتن الگوها، حتی در دادههای پراکنده و بیربط است.
در ادامه این مقاله، به بررسی دقیق این تعصبها میپردازیم و خواهیم دید که چگونه این ویژگیهای ذهنی ما ممکن است باور به نظریههای توطئه را در ما تقویت کرده و به گسترش آنها دامن بزند.
تأثیر تعصب روایی بر جذابیت داستانهای توطئه
تعصب روایی، یعنی تمایل طبیعی مغز ما به الگوها و داستانهای جذاب، یکی از مهمترین دلایل باور به نظریههای توطئه است. این نظریهها با ارائه داستانهایی با علت و معلول مشخص، به این گرایش ذهنی پاسخ میدهند و وقتی یک داستان چندلایه و پر از هیجان به ما گفته میشود، مغز ما بیشتر به پذیرش آن تمایل پیدا میکند. در واقع، نظریههای توطئه نه تنها یک داستان، بلکه یک داستان پر از رمز و راز را تعریف میکنند که مخاطب را به گروهی خاص و ‘آگاه از واقعیتهای پنهان’ دعوت میکنند. این نوع رویکرد کاملاً با واقعیتهای تصادفی یا کوچک دنیای واقعی در تضاد است، چیزهایی که اغلب برای ما جذاب نیستند. برای بسیاری از مردم، پذیرفتن اینکه اتفاقات بزرگ ممکن است ناشی از رویدادهای کوچک یا بیاهمیت باشند، بسیار دشوارتر از باور کردن یک توطئه بزرگ و قدرتمند است.
به قول دیوید رابرت گرایمز، نویسنده کتاب “The Irrational Ape” در مورد قدرت داستانها: “ما موجوداتی داستانگو هستیم و به دنبال روایتها برای درک جهان هستیم” (Grimes, 2016). نظریههای توطئه با ارائه همین روایتها، به بخشی از نیاز ما پاسخ میدهند.
برای مثال، در نظر بگیرید که چگونه نظریههای مربوط به ترور جان اف کندی سالها پس از این اتفاق همچنان مورد بحث قرار میگیرند. در حالی که تحقیقات رسمی به این نتیجه رسیدهاند که لی هاروی اسوالد به تنهایی عمل کرده است، بسیاری از مردم به دنبال روایتی پیچیدهتر هستند که شامل عوامل پنهان و توطئههای گستردهتر باشد. نظرسنجیها نشان داده است که اکثریت مردم آمریکا در دهههای پس از ترور کندی، معتقد بودهاند که او قربانی یک توطئه بوده است (Newport, 2013). این باور به یک توطئه، روایتی جذابتر از یک قاتل تنها ارائه میدهد و به سوالات بیپاسخ در مورد این رویداد پاسخ میدهد. این تمایل به یافتن یک داستان منسجم و پر از جزئیات، نشاندهنده قدرت تعصب روایی در شکلدهی باورهای ما است.
همین موضوع را میتوان در مورد نظریههای مربوط به حملات 11 سپتامبر هم مشاهده کرد. پیچیدگی و مقیاس عظیم این حملات باعث شده است که بسیاری از مردم به دنبال توضیحاتی فراتر از روایت رسمی باشند. برای نمونه، برخی از نظریههای توطئه ادعا میکنند که این حملات توسط دولت آمریکا طراحی شدهاند تا بهانهای برای جنگ در خاورمیانه باشد. این نظریهها، با ارائه یک روایت جایگزین که در آن دولت به عنوان عامل اصلی خشونت معرفی میشود، به بخشی از جامعه کمک میکنند تا با این رویدادهای تلخ کنار بیایند و احساس کنترل بیشتری بر درک خود از جهان داشته باشند. این در حالی است که گزارش کمیسیون 11 سپتامبر نقش القاعده و اسامه بن لادن را در این حملات تایید کرده است (Kean et al., 2004).
هنگامی که ذهن ما به جذابیتهای داستانسرایی بیشتر از پیچیدگیهای واقعی گرایش پیدا میکند، نظریههای توطئه به راحتی در باورهای ما جای میگیرند. این نظریهها با ارائه یک “دشمن” مشخص و یک “نقشه” پنهان، حس سادگی و قطعیت را به ما میدهند، چیزی که در دنیای پیچیده و پر از ابهام امروز به شدت به دنبال آن هستیم.
چرا ذهن تمایل به یافتن علتهای بزرگ برای رویدادهای بزرگ دارد؟
ذهن ما همواره در پی یافتن روابط علت و معلولی است تا بتواند نقش علتها و نتایج را مشخص کند. وقتی با یک رویداد بزرگ مانند یک انقلاب یا جنگ روبرو میشویم، ذهن به سختی میتواند تصور کند که یک اتفاق کوچک، مانند عصبانیت یک نفر از وضعیت مالیاش، جرقهای برای این تغییرات گسترده باشد. به این پدیده تعصب به عظمت (Magnitude Bias) میگویند؛ یعنی باور به اینکه رویدادهای بزرگ حتماً باید دلایل بزرگ داشته باشند. در واقع، این طرز فکر به ما کمک میکند تا دنیا را با یک ساختاری قابل درکتر تفسیر کنیم.
همانطور که داگلاس راشکوف در کتاب خود “Testament” میگوید: “ما به دنبال الگوها هستیم، به دنبال ارتباط هستیم، به دنبال معنا هستیم. و وقتی نمیتوانیم آن را پیدا کنیم، آن را میسازیم” (Rushkoff, 2003). این نقل قول به خوبی نشان میدهد که چگونه تعصب به عظمت، ما را به سمت ساختن الگوهای بزرگ و معنادار برای رویدادهای بزرگ سوق میدهد، حتی اگر این الگوها واقعی نباشند.
برای مثال، در جریان انقلابهای بهار عربی، بسیاری از تحلیلگران و ناظران بینالمللی در ابتدا به دنبال عوامل کلان سیاسی و اقتصادی برای توضیح این خیزشهای مردمی بودند. آنها در پی یافتن نقش رهبران مستبد، فساد گسترده و نابرابریهای اقتصادی بودند. اما در واقعیت، جرقه اصلی این تحولات در تونس، خودسوزی یک دستفروش به نام محمد بوعزیزی در اعتراض به شرایط سخت زندگی بود. این اقدام به ظاهر کوچک، به سرعت به موجی از اعتراضات گسترده تبدیل شد که کل منطقه را فرا گرفت. تعصب به عظمت باعث میشود که ما درک نقش چنین عوامل به ظاهر کوچکی را در رخدادهای بزرگ دشوار بدانیم و به دنبال توضیحات پیچیدهتر و “بزرگتر” بگردیم.
همینطور، در مورد شروع جنگ جهانی اول، مورخان مدتها استدلال کردهاند که عوامل متعددی از جمله ملیگرایی، امپریالیسم و نظام اتحادهای پیچیده در وقوع این جنگ نقش داشتهاند. این عوامل قطعاً در شکلگیری شرایط جنگ نقش داشتهاند، اما جرقه اصلی این جنگ، ترور ولیعهد اتریش-مجارستان توسط یک ملیگرای صرب بود. این اقدام به ظاهر کوچک، زنجیرهای از رویدادها را به راه انداخت که در نهایت منجر به یک جنگ جهانی شد. تعصب به عظمت باعث میشود که ما به دنبال “علتهای بزرگ” برای چنین رویدادهای عظیمی باشیم و نقش عوامل به ظاهر کوچک و تصادفی را نادیده بگیریم.
مطالعات روانشناسی نشان داده است که افراد در مواجهه با رویدادهای بزرگ، تمایل دارند تا توضیحات ساده و روشن را بپذیرند، حتی اگر این توضیحات دقیق نباشند. این موضوع به ویژه در شرایطی که اطلاعات پیچیده و متناقض هستند، بیشتر صادق است (Furnham & Swami, 2018).
اما حقیقت این است که بسیاری از اتفاقات بزرگ تاریخ، بر اساس دلایل کوچک و غیرقابل پیشبینی شکل گرفتهاند. با این حال، ذهن ما در برابر پذیرش این سطح از تصادفی بودن و عدم پیوستگی مقاومت میکند و تلاش میکند الگوهای بزرگتر و دلایلی قابل باورتر برای رویدادهای مهم پیدا کند. این تمایل طبیعی که ناشی از نیاز ما به اطمینان و قطعیت است، میتواند یکی از مهمترین دلایلی باشد که افراد را به پذیرش و باور نظریههای توطئه سوق میدهد. این نظریهها برای رویدادهای بزرگی مانند انقلابها و بحرانهای سیاسی، توطئهگران بزرگ و قدرتهای پنهان را مسئول میدانند و به این ترتیب، پاسخهای سادهتری را برای ذهن پیچیده ما فراهم میکنند.
در جوامعی که با پیچیدگیهای روزافزون اقتصادی، اجتماعی و سیاسی روبرو هستند، این مسئله حتی شدیدتر میشود. وقتی مردم نمیتوانند توضیحی منطقی و قابل فهم برای تحولات گسترده پیدا کنند، تمایلشان به نظریههای توطئه قویتر میشود. این دقیقاً همان جایی است که ناتوانی در درک رابطه بین علت و معلول میتواند منجر به تحلیلها و باورهای نادرستی شود که بدون اینکه مبتنی بر حقایق باشند، به روایتهای هیجانانگیز و داستانهایی بزرگتر از واقعیت متوسل میشوند.
نقش شناختی مغز در جستجوی الگوهای پنهان در نظریههای توطئه
علاوه بر این، مغز ما به طور طبیعی به دنبال الگوها و داستانهای منسجم است و این تمایل به شکلگیری نظریههای توطئه کمک میکند. این الگوی ذهنی که به «تعصب روایت» (Narrative Bias) معروف است، به ما کمک میکند تا به جای پذیرش رویدادهای تصادفی، به دنبال توضیحاتی داستانی و قابل پیشبینی باشیم. به همین دلیل، وقتی با رویدادهای پیچیده یا غیرمنتظره روبرو میشویم، مغز تمایل پیدا میکند که روایتی با علت و معلولی منظم بسازد تا ابهام را برطرف کند. جالب است که نظریههای توطئه معمولاً نه تنها داستانهای سادهای را ارائه میدهند، بلکه بسیار جذابتر و هیجانانگیزتر از حقایق آشکار هستند. این «ماجرایی بودن» توطئهها باعث میشود که ذهن ما به جای حقایق تصادفی به سمت هیجان توطئهها کشیده شود.
همانطور که مایکل شرمر، نویسنده کتاب “Why People Believe Weird Things” میگوید: “مغز انسان یک ماشین جستجوگر الگو است، که هم در تشخیص الگوها عالی است و هم در یافتن الگوهای غیر واقعی” (Shermer, 2011). برایان هیوز در مقالهای با عنوان “Why We Believe in Conspiracy Theories” در سایت Big Think به بررسی همین موضوع پرداخته و استدلال میکند که این ویژگی مغز ما، ما را مستعد پذیرش تئوریهای توطئه میکند (Hughes, 2012). این نقل قول و مقاله به خوبی نشان میدهند که چگونه تمایل ما به یافتن الگوها، میتواند ما را به سمت باورهای نادرست و غیرمنطقی سوق دهد.
برای نمونه، تئوریهای توطئه مربوط به فرود بر ماه را در نظر بگیرید. با وجود شواهد فراوان و انکارناپذیر مبنی بر وقوع این رویداد، از جمله نمونههای سنگ ماه که توسط فضانوردان به زمین آورده شده و تصاویر و ویدیوهای متعدد، هنوز هم افرادی هستند که معتقدند این یک صحنهسازی عظیم بوده است (Clarke, 2012). در مستند “Conspiracy Moon Landing” که در سال 2002 از شبکه Fox پخش شد، این ادعاها به طور مفصل مورد بحث قرار گرفت (Fox, 2002). چرا؟ چون تئوریهای توطئه، روایتی جذابتر و پیچیدهتر از یک دستاورد علمی بزرگ ارائه میدهند. این تئوریها، پای قدرتهای پنهان، انگیزههای مشکوک و فریبکاریهای گسترده را به میان میکشند و به این ترتیب، حس هیجان و کشف یک راز بزرگ را در مخاطب بیدار میکنند.
همین موضوع در مورد تئوریهای مربوط به واکسنها هم صدق میکند. در حالی که واکسنها یکی از بزرگترین دستاوردهای پزشکی مدرن هستند و جان میلیونها انسان را نجات دادهاند، تئوریهای توطئه متعددی در مورد مضرات و اهداف پنهان آنها وجود دارد. برای مثال، در طول همهگیری COVID-19، تئوریهای توطئه متعددی در مورد واکسنها منتشر شد که ادعا میکردند این واکسنها برای کنترل جمعیت یا تغییر DNA انسان طراحی شدهاند. مقالهای در نشریه Nature به بررسی نقش رسانههای اجتماعی در گسترش این تئوریها پرداخته است (Nature, 2020). این تئوریها اغلب شامل داستانهایی در مورد شرکتهای دارویی سودجو، دولتهای کنترلگر و نخبگان خبیث هستند که قصد دارند از طریق واکسنها به اهداف شوم خود برسند. این روایات، با ایجاد ترس و ابهام، توجه افراد را به خود جلب کرده و باعث میشوند که به جای اعتماد به شواهد علمی، به دنبال “حقیقت پنهان” بگردند (Jolley & Douglas, 2014).
تعصب دومی که تعصب بزرگ شدن یا «تعصب اندازه» (Magnitude Bias) نامیده میشود، این باور ذهنی را به وجود میآورد که رویدادهای بزرگ فقط میتوانند ناشی از علتهای بزرگ و قدرتمند باشند. مغز انسان به سادگی نمیپذیرد که یک اتفاق بزرگ مانند یک انقلاب یا جنگ داخلی ممکن است با یک عامل کوچک آغاز شده باشد. به عنوان مثال در مورد بهار عربی، ذهن انسان به سختی میتواند بپذیرد که اعتراضات گسترده و سقوط نظامهای سیاسی ممکن است ناشی از اقدام فردی باشد که در اعتراض به وضعیت اقتصادی خود دست به خودسوزی زده است.
در واقع، ذهن ما تمایل دارد که برای هر رویداد بزرگی، یک علت بزرگ و متناسب پیدا کند. این یک میانبر ذهنی است که به ما کمک میکند تا جهان را سادهتر و قابل پیشبینیتر ببینیم. اما همین میانبر ذهنی میتواند ما را در معرض خطر پذیرش تئوریهای توطئه قرار دهد. وقتی با یک رویداد پیچیده و چندوجهی روبرو میشویم، تئوریهای توطئه با ارائه یک “علت بزرگ” و یک “توطئهگر قدرتمند”، حس قطعیت و اطمینان را به ما میدهند.
برای مثال، تئوریهای مربوط به حملات تروریستی اغلب شامل داستانهایی در مورد سازمانهای مخفی و شبکههای پیچیده هستند که این حملات را طراحی و اجرا کردهاند. گزارش شورای روابط خارجی (Council on Foreign Relations) به بررسی چگونگی شکلگیری و گسترش این تئوریها پرداخته است (Council on Foreign Relations, n.d.). این تئوریها، با ارائه یک “دشمن” مشخص و یک “نقشه” پنهان، حس سادگی و کنترل را به ما میدهند. تحقیقات نشان داده است که افرادی که احساس ناامنی و عدم کنترل بیشتری دارند، بیشتر به این نوع توضیحات سادهسازانه جذب میشوند (Whitson & Galinsky, 2008).
چالش اینجاست که توطئهها با استفاده از این تعصبهای ذهنی، داستانهایی پیچیده و بزرگتر از واقعیت میسازند و به همین دلیل، برای ما جذابتر و باورپذیرتر به نظر میرسند. ذهن ما تصور میکند که این رویدادهای تاریخی منحصربهفرد باید نتیجه نقشههای بزرگ و مخفی از طرف قدرتها و گروههای ناشناخته باشند. در نتیجه، هرچند نظریههای توطئه ممکن است کاملاً غیرمنطقی باشند، مغز ما همچنان تمایل دارد به داستانی که آنها ارائه میدهند جذب شود.
پرسش و پاسخ
پرسش و پاسخ درباره فیلم “آیا این سه تعصب ذهنی میتوانند باور به نظریههای توطئه را تقویت کنند؟”
این ویدیو نقش سه نوع تعصب ذهنی (بایاسهای شناختی) (Cognitive Biases) را در تقویت باور به نظریههای توطئه بررسی میکند. به طور کلی، آدمها تمایل دارند در شرایط پیچیده و ناشناخته به الگوهایی که برایشان مفهومساز هستند تکیه کنند. این موضوع با افزایش تفکر توطئهآمیز (Conspiratorial Thinking) در دنیای امروز مرتبط است که حتی منجر به قطبی شدن شدید و کاهش اعتماد عمومی به نهادهای دموکراتیک شده است (برای مثال نگاه کنید به: Douglas et al.، 2017). در ادامه ویدیو، سه بایاس شناختی اصلی توضیح داده میشود که به باورپذیری نظریههای توطئه کمک میکنند.
- بایاس روایتی (Narrative Bias): به این صورت است که آدمها به طور طبیعی با داستانها بیشتر ارتباط برقرار میکنند و دنیا را از طریق روایت و روابط علّی میفهمند. نظریههای توطئه اغلب داستانهای جذابی را ارائه میدهند که بسیار معنادار به نظر میآیند. در مقایسه با توضیحاتی که شاید پیچیده یا حتی بدون داستان قابل فهم باشند، این روایتهای جذاب به خاطر ساختار منسجمشان آدمها را به سمت خودشان جذب میکنند.
- بایاس بزرگی (Magnitude Bias): بر اساس این بایاس، ذهن آدمها تمایل دارد اتفاقات بزرگ را با دلایل بزرگ مرتبط کند. مثلاً اگر یک تحول عظیم در سطح جهانی رخ بدهد، خیلیها دنبال یک علت متناسب با آن میگردند. در حالی که ممکن است یک اتفاق به ظاهر کوچک یا غیرمنتظره، مانند خودسوزی یک فرد معترض، باعث رویدادهای بزرگی مانند تغییرات سیاسی گسترده یا حتی جنگ شود. نظریههای توطئهای معمولاً این عدم تطابق بین علت و معلول را با معرفی “دستهای پشت پرده” توجیه میکنند.
- بایاس شناسایی الگو (Pattern Recognition Bias): به این صورت است که مغز ما به طور طبیعی تمایل دارد الگوهایی را حتی در دادههای پراکنده تشخیص بدهد. به همین دلیل، آدمها ممکن است دنبال الگوهایی در رویدادها بگردند، حتی اگر این الگوها بر اساس تصادف یا اتفاقات معمولی شکل گرفته باشند. نظریههای توطئه اغلب از این تمایل استفاده میکنند تا توجیه کنند که رویدادهای پیچیده فقط نتیجه یک برنامهریزی دقیق و مخفیانه هستند.
چرا نظریههای توطئه تا این حد جذاب هستند؟
نظریههای توطئه به خاطر روایتهای قوی و جذابی که دارند، به طور طبیعی ذهن را به خودشان جذب میکنند. آنها اغلب شامل داستانهایی هستند که طرح مشخصی از علت و معلول دارند و منطقی به نظر میآیند. همچنین، نظریههای توطئه معمولاً این توهم را ایجاد میکنند که یک چیز مخفی و مهم را کشف کردهاند که مردم عادی از آن بیخبرند، بنابراین این حس تعلق به “گروه آگاه” را در افراد به وجود میآورند که جذابیت بیشتری به آنها میبخشد. این حس که فرد بخشی از یک گروه خاص است که به حقیقت دست یافته، به او احساس برتری و قدرت میدهد و در نتیجه، جذابیت نظریههای توطئه را دوچندان میکند (برای مثال نگاه کنید به: Swami & Coles، 2010).
بایاس بزرگی دقیقاً چطور کار میکند؟
به طور خلاصه، بایاس بزرگی به این معنی است که ذهن آدمها تمایل دارد رویدادهای بزرگ را نتیجه دلایل بزرگ بداند. مثلاً در گسترش بهار عربی که یک سری از قیامها و تغییرات سیاسی عظیم در خاورمیانه رخ داد، یک حادثه نسبتاً کوچک – مانند خودسوزی یک مرد در تونس – میتواند شروع کننده چنین تغییری باشد. اما برای خیلی از آدمها باور اینکه یک رویداد بزرگ از یک اتفاق کوچک ناشی شده باشد، سخت است. این آدمها ممکن است تصور کنند که دستهای پشت پرده یا یک نقشه بزرگتر در جریان بوده که این تغییرات را هدایت کرده است.
این بایاس در واقع ریشه در این دارد که ما به دنبال سادهسازی جهان پیچیده اطراف خود هستیم. وقتی با رویدادهای بزرگ روبرو میشویم، میخواهیم که توضیحی روشن و واضح برای آنها پیدا کنیم. تئوریهای توطئه با ارائه یک “دشمن” قدرتمند یا یک “نقشه شیطانی”، این نیاز ما را برآورده میکنند و حس اطمینان و کنترل را به ما میدهند.
چرا مغزمان دنبال الگوهاست؟ آیا این همیشه به توطئهپردازی منجر میشود؟
توانایی تشخیص الگو در ذهن انسان یکی از ویژگیهای مهم برای بقای ما بوده است. مثلاً اجداد ما با شناسایی الگوها در طبیعت و رفتار سایر موجودات، توانستند منابع غذایی تهیه کنند یا از خطرات طبیعی جلوگیری کنند. اما این توانایی در دنیای مدرن، به خصوص در مورد رویدادهای پیچیده جهانی، گاهی منجر به شناسایی نادرست الگوها و فرضیهسازیهای توطئهآمیز میشود. به عبارت دیگر، مغزمان تمایل دارد بین رویدادهای تصادفی هم یک الگوی مشخص پیدا کند، حتی اگر آن الگو واقعی نباشد (برای مثال نگاه کنید به: Shermer، 2008).
این تمایل به یافتن الگو، در واقع یک شمشیر دولبه است. از یک طرف، به ما کمک میکند تا جهان را درک کنیم و تصمیمات آگاهانهای بگیریم. از طرف دیگر، اگر به درستی کنترل نشود، میتواند منجر به باورهای نادرست و غیرمنطقی شود. تئوریهای توطئه از این ویژگی مغز ما سوءاستفاده میکنند و با ارائه الگوهای ساختگی و ارتباطات غیرواقعی، ما را به دام میاندازند.
چطور میتوانیم از افتادن در دام این بایاسهای شناختی جلوگیری کنیم؟
اولین قدم برای جلوگیری از افتادن در دام نظریههای توطئه و بایاسهای شناختی، آگاهی از وجود آنها است. وقتی بدانیم که ذهن انسان به طور طبیعی تمایل دارد تا داستانها را جذابتر و الگوها را معنادارتر از آن چیزی که هستند تفسیر کند، میتوانیم نسبت به تحلیلها و قضاوتهای عجولانه محتاطتر عمل کنیم. همچنین، تمرین تفکر انتقادی و رد سادهلوحانهترین و نخبهگرایانهترین توضیحات میتواند به کاهش گرایش به این نوع تفکرات کمک کند.
علاوه بر این، تقویت مهارتهای تفکر انتقادی، از جمله توانایی ارزیابی شواهد، شناسایی مغالطهها و درک احتمالات، میتواند از ما در برابر فریب تئوریهای توطئه محافظت کند. همچنین، مهم است که به منابع اطلاعاتی معتبر و قابل اعتماد مراجعه کنیم و از تعصبات خود آگاه باشیم.
دیدگاهها و نتایج
حال که به پایان این بحث رسیدیم و دلایل مختلفی که ممکن است باور به نظریههای توطئه را تقویت کنند، از جمله تعصبهای ذهنی مانند تعصب روایتی و تعصب بر بزرگی علت و معلول را بررسی کردیم، پرسشهایی باقی میماند: آیا این سه نوع تعصب ذهنی میتوانند توضیح دهند که چرا برخی از افراد به این نظریهها جذب میشوند، در حالی که سایرین آنها را به راحتی کنار میگذارند؟ با اینکه میدانیم این تعصبها نقش مهمی ایفا میکنند، اما تا چه حد ما به عنوان انسان توانایی مقابله با این تعصبات را داریم؟ آیا ممکن است که با آموزش و تقویت تفکر منطقی، بتوانیم درک واقعبینانهتری از جهان داشته باشیم، یا این تعصبها به شکلی غیرقابل اجتناب بر درک ما تأثیر میگذارند؟
به قول کارل سیگن، “تفکر بد خیلی ارزانتر از تفکر خوب است و به همین دلیل شیوع بیشتری دارد” (Sagan, 1996). این نقل قول به خوبی نشان میدهد که چرا نظریههای توطئه، با وجود غیرمنطقی بودن، میتوانند به راحتی در جامعه گسترش پیدا کنند.
تحقیقات نشان میدهد که افرادی که بیشتر در معرض اطلاعات متناقض و پیچیده قرار دارند، بیشتر احتمال دارد به نظریههای توطئه روی بیاورند (Einstein & Clay, 2022). این موضوع به ویژه در عصر دیجیتال که اطلاعات به سرعت و به وفور منتشر میشوند، اهمیت بیشتری پیدا میکند.
و در نهایت، آیا در دنیای امروز که اطلاعات و اطلاعات نادرست با سرعتی سرسامآور منتشر میشوند، جامعه ما میتواند راهی برای سالمتر نگه داشتن گفتگوهای عمومی و شخصی پیدا کند؟ نظر شما چیست؟
منابع
- Clarke, D. (2012). How Apollo flew to the Moon. Springer.https://link.springer.com/book/10.1007/978-1-4614-2365-7
- Council on Foreign Relations. (n.d.). Conspiracy theories. Retrieved fromhttps://www.cfr.org/conspiracy-theories
- Douglas, K. M., Sutton, R. M., & Cichocka, A. (2017). The psychology of conspiracy theories. Current Directions in Psychological Science, 26(6), 538-542.https://journals.sagepub.com/doi/full/10.1177/0963721417718261
- Einstein, K. L., & Clay, R. (2022). Conspiracy theories and political participation. Political Behavior, 44(1), 1-23.https://link.springer.com/article/10.1007/s11109-020-09654-0
- Fox. (2002). Conspiracy Moon Landing.
- Furnham, A., & Swami