چرا گاهی افراد نالایق به مقامهای قدرت میرسند؟ این سؤال این روزها ذهن بسیاری را درگیر کرده است، به ویژه در شرایطی که رهبران سیاسی و اقتصادیای را میبینیم که به نظر میرسد فاقد خصوصیات لازم برای تصمیمگیریهای اخلاقی و مؤثر هستند. در این پست وبلاگ، به بررسی نظریههای سیاسی با برایان کلاس، محقق برجسته علوم سیاسی، میپردازیم؛ فردی که به مطالعه دقیق بر روی ویژگیهای افرادی که به قدرت میرسند اهتمام دارد. او در یکی از بحثهای خود بر موضوع «هزینه روانی قدرت» تاکید میکند و اینکه شکل و میزان این هزینه چگونه میتواند بر رفتار رهبران تأثیر بگذارد. در اینجا مروری خواهیم داشت بر برخی از مفاهیم مطرح شده توسط کلاس، از جمله نقش سهگانه تاریک شخصیت – ماکیاولیسم، خودشیفتگی و سایکوپثی – و اینکه چگونه این صفات میتوانند افراد نالایق را به قدرت سوق دهند. این نظریات کمک میکنند تا با دیدی علمی درک بهتری نسبت به رفتارهای آسیبزا یا ناتوانی برخی رهبران در عرصههای کلان بهدست آوریم.
چرا افراد نالایق در دستیابی به قدرت موفق هستند؟
یکی از دلایل اصلی موفقیت افراد نالایق در کسب قدرت، وجود ویژگیهای روانشناختی خاصی است که به آنها در این مسیر کمک میکند. این ویژگیها که به عنوان سهگانه سیاه شناخته میشوند شامل ماکیاولیسم، نارسیسیسم و سایکوپثی هستند. این خصوصیات به افراد اجازه میدهند تا با مهارتهای خاص خود، جایگاههای قدرت را تصاحب کنند حتی اگر فاقد شایستگیهای اخلاقی یا حرفهای باشند.
ماکیاولیسم و مهارت در استراتژیسازی
افراد ماکیاولیست به دلیل توانایی بالای خود در استراتژیسازی و برنامهریزی اغلب در مسیر کسب قدرت موفق هستند. آنها مهارت زیادی در تعیین اهداف بلندمدت و استفاده از نقاط ضعف دیگران برای پیشبرد منافع شخصی خود دارند. این افراد میتوانند محیطهای رقابتی را به نفع خود تغییر دهند و با بهرهبرداری از ضعفهای سیستمهای نظارتی، مسیر صعود خود را هموار کنند. رفتار آنها نشاندهنده رویکردی حسابگرانه و سرد است که به آنها کمک میکند حتی در شرایط دشوار کنترل اوضاع را در دست بگیرند.
نارسیسیسم و جذابیت اجتماعی
افراد خودشیفته با توانایی خود در جلب توجه دیگران و ایجاد جذابیت اجتماعی میتوانند به سرعت در سلسلهمراتب قدرت پیشرفت کنند. آنها در ساخت تصویری قدرتمند و ایدهآل از خودشان مهارت دارند و از این طریق توجهها و حمایت دیگران را جلب میکنند. این توانایی آنها را به رهبران محبوبی تبدیل میکند که در نگاه اول شایسته به نظر میرسند. اما تصمیمگیریهای این افراد اغلب بر اساس منافع شخصی و تصویر اجتماعیشان است که میتواند در بلندمدت به زیان سازمان یا جامعه منجر شود.
سایکوپثی و بیرحمی در تصمیمگیری
افراد سایکوپث معمولاً با فقدان همدلی و بیرحمی خود در محیطهای پرتنش و بحرانی عملکرد موفقی دارند. آنها به دلیل عدم احساس گناه یا بار مسئولیت، تصمیماتی میگیرند که ممکن است برای دیگران پیامدهای منفی داشته باشد اما به سرعت شرایط را به نفع خود تغییر میدهند. نبود حس همدلی و تمرکز بر نتایج کوتاهمدت از ویژگیهای بارز این افراد است که میتواند به از بین رفتن اعتماد و حتی آسیب به سیستمهای تحت رهبری آنها منجر شود.
تعامل ویژگیهای سهگانه سیاه و نفوذ در قدرت
افراد دارای این سه ویژگی اغلب از ضعفهای سیستمهای نظارتی و پاسخگویی بهره میبرند. آنها با استفاده از مهارتهای دستکاریگرانه، دیگران را قانع میکنند که شایستگی لازم برای رهبری را دارند. این افراد با تواناییهای منحصربهفرد در تحلیل شرایط و کنترل محیط، از هر فرصتی برای تقویت جایگاه خود استفاده میکنند.
چگونه میتوان از نفوذ این افراد جلوگیری کرد
برای کاهش تأثیر افراد دارای ویژگیهای سهگانه سیاه در ساختارهای قدرت، باید سیستمهای نظارتی شفافتر و کارآمدتری ایجاد شود. ارزیابیهای اخلاقی و تمرکز بر حس مسئولیت اجتماعی در کنار شایستگیهای فنی میتواند به جلوگیری از نفوذ این افراد کمک کند. آموزش مهارتهای تشخیص رفتارهای دستکاریگرانه نیز یکی از ابزارهای مؤثر در این مسیر است.
مکانیسمهای روانشناختی در مواجهه با مسئولیت و عواقب قدرت
یکی از مهمترین مکانیسمهای روانشناختی که در مواجهه با مسئولیت و عواقب قدرت مطرح میشود، مفهوم فاصله روانی است. بر اساس نظریههای روانشناختی مرتبط با رفتارهای قدرتمند، فردی که در موقعیت قدرت قرار دارد میبایست تأثیرات و عواقب تصمیمات خود را درک کرده و احساس مسئولیت نسبت به آنها داشته باشد. این توجه و بار روانی نپذیرفتن به راحتی میتواند به عدم انجام مسئولیتها و کنار گذاشتن عواقب منفی تصمیمات منجر شده و در نهایت به گسترش نابرابری و آسیبهای فردی و اجتماعی ختم شود.
برایان کلاس بر این عقیده است کسانی که قدرت را آسان و بدون عواقب تصور میکنند، در واقع افرادی نالایق برای رهبری هستند. اشخاص در بالاترین مناصب، با تصمیمات خود زندگیهای بسیاری را تحت تأثیر قرار داده و در برخی موارد بهطور فاجعهباری به آنها آسیب میزنند. در صورتی که چنین رهبرانی از آثار تصمیمات خود بیخبر باشند، آنها انسانهایی هستند که هنوز فاصله روانی لازم را تجربه نکردهاند. شاید داشتن این درک از مسئولیت و پیامدهای رهبری یکی از نخستین معیارهای صلاحیت روانی در رهبری باشد.
نکته مهم دیگر این است که افراد ماکیاولی معمولاً استراتژیکتر عمل میکنند و همین امر به آنها کمک میکند تا بهتر به قدرت برسند. آنها با کنترل احساسات و دستهبندی دقیق اهداف خود، در دستیابی به مقامهای بالا موفقتر هستند. در واقع، این نوع افراد معمولا از عدم اخلاقیات برای رسیدن به منافع شخصی استفاده میکنند. گرچه ممکن است این رویکرد برای کسب قدرت مفید واقع شود، در درازمدت به بحرانهایی مثل فساد، بیاعتمادی عمومی و فروپاشی سیستمها ختم میشود.
افزون بر این، خودشیفتگان نیز به دلیل تمرکز بالا بر روی اینکه دیگران چه نظری درباره آنها دارند، در سیاستگذاریها یا تعیین استراتژیهای بلندمدت توانمندی کمتری از خود نشان میدهند. این افراد گرایش دارند که تنها برای اهداف شخصی حرکت کنند و در نتیجه تصمیماتشان غالباً بر مبنای رضایت فوری از دیگران یا خودشان استوار است. این رویکرد، مانع از درک صحیح پیامدهای طولانیمدت و هولناک تصمیماتی میشود که مانع پیشرفت جمعی جامعه یا سازمانها خواهد شد.
پرسش و پاسخ
چرا افراد نالایق به قدرت میرسند؟
چرا قدرت باید برای افراد عادی یک بار روانی محسوب شود؟
از دید برایان کلاس، قدرت نباید امری ساده و سرگرمکننده باشد. افرادی که از نگاه روانی برای این بار آماده نیستند، معمولاً افراد مناسبی برای رهبر شدن نیستند. زیرا تصمیمات افرادی که در قدرت هستند، تأثیر عمیقی روی زندگی انسانها دارد. برخی از این تصمیمات میتواند بهبودهایی در زندگیهای مردم ببخشد و برخی دیگر نیز زیانبار و حتی فاجعهبار باشد. بنابراین رهبران باید احساس مسئولیت کرده و این بار روانی را بر دوش خود حس کنند. اگر یک رهبر نتواند احساس کند که تصمیماتش به دیگران آسیب میزند، نمیتواند به خوبی نقش خود را ایفا کند.
پرسش ۲: نقش سایکوپثی در قدرت چگونه است؟
افرادی که دارای ویژگیهای سایکوپثی هستند، با وجود شناخت دیگران و تأثیری که قدرت بر زندگی آنها دارد، توانایی احساسی برای درک یا همدردی با آنها را ندارند. این افراد معمولاً به دلیل عدم تواناییشان در اهمیت دادن به دیگران، نمیتوانند رهبران مؤثری باشند، حتی اگر دیگر قابلیتها را داشته باشند. برای مدیریت بهینه قدرت، فرد باید بتواند از نظر روانشناختی به میزان کم فاصلهای با دیگران داشته باشد و مسئولیت تأثیر تصمیمات خود را بپذیرد. این موضوع نمیتواند کسانی که دارای سایکوپثی هستند را بهبود بخشد.
نظریه “سهگانه تاریک” (Dark Triad) چیست؟
نظریه “سهگانه تاریک” به سه ویژگی شخصیتی منفی اشاره دارد: ماکیاولیسم، نارسیسیسم (خودشیفتگی) و سایکوپاتی. این ویژگیها میتوانند به صورت جداگانه یا ترکیبشده در افراد ظاهر شوند. این صفات روانشناختی ممکن است باعث شوند این افراد در کسب قدرت یا جایگاههای بالا موفقتر باشند، اگرچه ممکن است آنها را به رهبران نالایق تبدیل کند.
چگونه ماکیاولیسم میتواند به موفقیت افراد در کسب قدرت کمک کند؟
ماکیاولیها معمولاً استعداد بیشتری در دستیابی به قدرت دارند، زیرا آنها استراتژیک و هدفمند فکر میکنند. این افراد با دقت برنامهریزی کرده و برای دستیابی به اهداف خود مسیرهای پیچیده و دوراندیشیهایی را در نظر میگیرند. همچنین اگر بتوانند روی کنترل امیال خود تمرکز کنند و تصمیمات کوتاهمدت خود را به نفع نتایج بلندمدت مدیریت کنند، احتمال موفقیت آنها در رسیدن به قدرت بیشتر میشود.
چرا نارسیسیسم (خودشیفتگی) ممکن است در افزایش درآمد فرد مؤثر باشد؟
افراد خودشیفته معمولاً به شدت حساس به ارزیابی دیگران نسبت به خود هستند. این حساسیت باعث میشود که آنها تلاش کنند همیشه مورد تحسین و توجه قرار بگیرند و در محیطهای رقابتی، نقشهای کلیدی را به خود اختصاص دهند. به همین دلیل، خودشیفتگی تا اندازهای میتواند در افزایش درآمد و موفقیت فرد در محیطهای کاری مؤثر باشد. با این حال، این ویژگی ممکن است بر کیفیت تصمیمگیریهایشان اثر منفی داشته باشد، چرا که دیدگاههای آنها بیشتر حول محور خودشان میچرخد نه دیگران. در حقیقت، زمانی که به قدرت میرسند و تصمیم میگیرند تقریبا تمام مولفه های تصمیمگیریشان معطوف به خودشان میباشند. خودشیفتگانی که در جایگاه قدرت هستند، توانایی و تمایل تشخیص نیاز های دیگران و رسیدگی بهانها را ندارند. این سیکلی معیوب تولید میکند: خودشیفتگان به قدرت میرسند و افراد همدل بدون قدرت میمانند.
ساکوپثی چقدر شایع است و چه نقشی در کسب قدرت دارد؟
سایکوپثی به عنوان یک ویژگی شخصیتی نادرتر از ماکیاولیسم و نارسیسیسم است. افرادی که تنها روانپریش هستند (بدون دخالت سایر صفات منفی)، توان کمتری در کسب و حفظ قدرت دارند. چرا که این افراد فقدان احساسات و عدم توانایی در همدردی با دیگران دارند و معمولاً نمیتوانند به راحتی در شبکههای اجتماعی و همکاریهای کلان جای بگیرند. با این حال، اگر روانپریشی با سایر صفات مثل ماکیاولیسم یا نارسیسیسم ترکیب شود، میتواند به ابزار قدرتمندی برای دستیابی به قدرت تبدیل شود.
تحلیل برایان کلاس نشان میدهد که ویژگیهای شخصیتی روانشناختی خاص، از جمله ماکیاولیسم، نارسیسیسم و سایکوپثی، میتوانند نقش مهمی در کسب یا از دست دادن قدرت داشته باشند. اما از طرفی این ویژگیها اگرچه گاهی در دستیابی به قدرت کمک میکنند، از سوی دیگر میتوانند در نالایق بودن رهبری و تأثیر منفی در تصمیمگیریهای کلان سهم داشته باشند. در نهایت، افراد باید بتوانند به صورت عمیق با اثرات تصمیمات خود بر جامعه آشنا شوند و برای مدیریت مسئولانهی قدرت از جنبههای انسانی و اخلاقی بهرهمند باشند.
برای جمعبندی
آیا واقعاً چالشهای اخلاقی و روانشناختی موجود در قدرت به آن شکل طراحی شدهاند که افراد با ویژگیهای مناسب در راس سیستمها قرار بگیرند؟ اگر ویژگیهایی مانند ماکیاویلیستی، خودشیفتگی و سایکوپثی (آنگونه که در «سهگانه تاریک» توصیف شده) ممکن است بعضی افراد را برای دستیابی به قدرت مستعد کنند، آیا سیستمهای رهبری ما بهگونهای طراحی شدهاند که بهرهبرداری از این «مزیتها» را تسهیل کنند؟ چگونه میتوانیم ساختارهایی ایجاد کنیم که منافع عمومی را مقدم بدانند و در عین حال، راهی برای ورود افراد با نیتهای نادرست به قدرت نباشند؟
همچنین، آیا فردی که به دلیل سایکوپثی یا خودشیفتگی به چنان موقعیتی میرسد، میتواند عملکردی مثبت داشته باشد؟ یا بهتر بپرسیم، چگونه میتوان ویژگیهای مثبتی که در افراد با مدلهایی نظیر ماکیاویلیستی دیده میشود را با مسئولیتپذیری اخلاقی تلفیق کرد؟ آیا اصلاً راهحلی برای جلوگیری از ظهور افرادی با این ویژگیها در مناصب کلیدی وجود دارد، یا تنها باید به متعادلسازی اثرات مخرب آنها امیدوار باشیم؟
مسئله پیچیده است و پاسخهای قطعی کمیاب. اما شاید درستترین پرسش این باشد: اگر ما به شناخت بهتری از انگیزههای قدرت و سازوکار آن دست پیدا کنیم، آیا توانایی ما برای جلوگیری از رسیدن افراد نالایق به قدرت نیز بیشتر نخواهد شد؟